ددر رفتن روزانه مادرو پسری
چند وقتیه که هوا گرم شده من و پسر خوشگلم با هم تو حیاط شهرک میریم که تاب و سریره و فضای سبز داره و باهم خوش میگذرونیم. عزیز دل مامان وقتی میریم بیرون انقدر ذوق میکنی و راه میری و میدوی و گاهی اوقاتم یکم خاک بازی میکنی مامان فدات بشه دیروز یه اتفاق جالب افتاد بعداز ظهر که از خواب پاشدی همش گریه میکردی یکم که اروم شدی کلاهت که روی صندلی بود برداشتی به من دادی بعد چادرمو بهم دادی و به من فهموندی که چادرمو سرم کنم، بعداینکه چادر سر کردم اومدی بغلم یعنی که منو ببر بیرون من و بابایی کلی برات خندیدیم فدات بشم...و بعد بردمت پایین مامانی... الانم که دارم این پستو مینویسم مثل فرشته ها خوابیدی ناااااااز مامان امشبم از ساعت 9 خو...
نویسنده :
مامان رایان
23:54